محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

ماه کوچولوی آسمون زندگی مامانی و بابایی

گذران روزهای 6 ماهگی

1393/7/4 0:14
نویسنده : مامان مریم
799 بازدید
اشتراک گذاری

محمدمعین ما این روزها بیشتر و سریعتر از قبل در مسیر رشد قرار گرفت و ما برای هر لحظه ش خدا رو هزاران بار شاکریم. لحظه هایی گذشت که براشون هزار بار هم خدا رو شاکر بودن بازم کمه.

محمد معینم! 23 تیر ماه بود که برای اولین بار از صوت "بَ بَ "، استفاده کردی و بابا رو صدا زدی. منم انقدر ذوق کردم که برات کف زدم. الهی مامان فدات بشه!

28 تیرماه بود که تونستی مثل یه پهلوون، چرخهای روروئک رو بعد از یک هفته حرکت بدی.

(توی این عکس هم واسه اولین بار تو روروئک قرار گرفتی و کلی ذوق کردی ولی بلد نبودی راه بری.)

این روزا در کنار شیر خشک، از غذای کمکی هم استفاده کردی. از جمله سوپ ساده متشکل از یرنج و گوشت ماهیچه:

سرلاک ساده شیر و برنج و میوه وحریره بادام که به پیشنهاد مامان ایلیاجون کم کم به چهار مغز تبدیل شد.(عکسها آپلود نشد شرمنده!)

این روزا با شیر خشک بیومیل 1 خداحافظی کردی و به بیومیل 2 سلام کردی:

این روزا از اسباب بازیهای جدید که مناسب سن و سالت بود استفاده کردی و باهاشون آشنا شدی تا بتونی انگشتاتو برای گرفتنشون تقویت کنی.

اولین بار هم که از حلقه هوش استفاده کردی تغییر کاربری دادی و به جای دستبند و پابند ازش استفاده کردی:

این روزا زیر میز رفتن رو یاد گرفتی:

این روزا لثه های کوچولوت آماده روییدن مرواریدهای سفید شدن:

این روزا شکل خوابیدنت تغییر کرد:

... و راه های گریز جدید رو پیدا کردی:

اینم یه فرار دیگه، وقتی مامان کار داشت و اصرار داشتی روی مبل باشی و من مجبور شدم با یه بالش زندانیت کنم اما تو ( به روایت تصویر):

 

 

این روزا به وسایل خونمون علاقه مندتر شدی از جمله این شمعدون:

و گلهای توی گلدون که تا امروز چندتاشو هم خراب کردی:

این روزا بیشتر از قبل اجسام رو به سمت دهانت هدایت میکردی وقتی هم چیزی دم دستت نبود به دستمال خوری رو می آوردی:

یه روز از همین روزا پای کوچولوت زخم شد و واسه اولین بار استفاده از چسب زخم رو تجربه کردی:

این روزا به جای تکرار یک واج، تلاش کردی تا واژه ها رو بسازی و تونستی واج های متفاوت رو کنار هم قرار داده و ادا کنی.

اجسام رو با قدرت بیشتر و دقت بالاتری تو دستات نگه داشتی و حرکت دادی.

 روز به روز سوپ مقوی تری خوردی و غذا ها رو شناختی. همینطور وسایل غذاخوردن رو هم شناختی. مثلا با دیدن قاشق یا لیوان (حتی توی دست دیگران که با تو فاصله داشتن) دهانت رو باز میکردی و میدونستی که اینا وسایل خوردن غذاست.

وقتی مهمون میومد خونمون، موقع خداحافظی پشت سرشون گریه میکردی. غریبه ها رو هم تحویل نمیگرفتی و باهاشون غریبی میکردی.

از وقتی 5/5 ماهه بودی غذا ها رو بخصوص غذاهای روون تر و مایع رو توی گلوت نگه می داشتی و قرقره می کردی. اما تو 6 ماهگی یاد گرفتی وقتی غذا توی دهانت بود آواز میخوندی.

یکی از چیزای که تو 6 ماهگی خیلی خوب بلد بودی و من بخاطرش حسابی میچلوندمت این بود که خودتو لوس کنی و برام لب بر چینی و وقتی نگات میکردم میخندیدی. الکی سرفه کردن رو هم یاد گرفتی تا بیشتر بچلونمت.البته شروع لوس بازیات و شیرین کردنت از 2 ماهگی بود.

یکی از شاهکارهای 6 ماهگیت این بود که عاشششق ماشین شدی. توی خیابون همش چشمات دنبال ماشین و موتور بود و سعی میکردی صداشون رو تقلید کنی. البته ماشی تاکسی پژو رو هم بخوبی میشناسی و با دیدن هر پژوی تاکسی بَ بَ میگی و فکر میکنی رانندش بابا جون خودته و میخواد تو رو سوار قان قانش بکنه.

الهی مامان فدای لحظه لحظه بودنت بشه. دوستت دارم.

جا داره در پایان این پست از زندایی خوبم و شوهر عمه مهربونم که عکسها و فیلم های منو از خطر نابودی نجات دادن تشکر کنم. مرسسسسسسسسسی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)