محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

ماه کوچولوی آسمون زندگی مامانی و بابایی

8ماهگی ماه کوچولو

ماه پسرم ! 8 ماهه که شدی خودت قاشق رو به دست گرفتی و به سمت دهانت بردی. البته چیزی از غذاها به دهانت نرسیده و همش بین راه میریزه. توی این ماه با دست و صداهای مختلف بیرون از خونه رو نشون می دی بخصوص وقتی توی روروئک باشی جات پشت در خونه ست تا بالاخره یکی تو رو ببره بیرون. و اگه کسی نبردت قهر میکنی و مثل بچه لوس ها پا میکوبی. توی این ماه اتاقت رو به خوبی شناختی و خودت اسباب بازی هات رو برای بازی کردن انتخاب میکنی. قدت بلند تر شده و وقتی توی روروئک هستی میتونی خرابکاری های زیادی بکنی مثلا میز گلدون و میز تلفن رو بندازی وسط اتاق!!! وخیلی کارای دیگه که بازم موکول می کنم به فرصت مناسبتر. ... و باز هم به روایت تصویر: (...
4 مهر 1393

روز گذر ماه هفتم

خلاصه و مفید: توی این ماه یاد گرفتی با کمک بایستی و راه بری و بدون کمک بشینی. به آب بازی بیش از پیش علاقه نشون دادی و راه حموم رو شناختی و با ایما و اشاره هر کسی رو که بغلت کرده باشه به حموم میکشونی. نسبت به محیط واکنش و کنجکاوی زیادی پیدا کردی و اگه کسی در حضور تو مشغول به انجام کاری باشه، اونقدر خوب به دستها و روش انجام کار دقت میکنی که انگار سر کلاس تشریح نشستی و این کلاس فقط و فقط یک بار قراره برگزار بشه. به برنامه های تلویزیون دقت بیشتری داری. بخصوص پیام های بازرگانی و علی الخصوص تبلیغ پفک لوسی و چاکلز جادویی که وقتی پخش میشه دیگه با کمک هیچ وسیله و هیچ صدا و هیچ کس و کلا هیچ چیز هیچ چیز نمیشه حواستو از تلویزیون پرت کرد...
4 مهر 1393

شروع 7 ماهگی گل پسر و روییدن مرواریدهای سفید

  سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم صاحب مروارید شدم یواش یواش و بیصدا شدم جز کباب خورا     شنبه 4 مرداد پسر نازم 7 ماهه شد. مبارکه مبارک. ... و اما یکشنبه 5 مرداد (29 رمضان) ساعت 15:30 ناز پسرم به جمع کباب خورا اضافه شد. هووووووووورا! اولین دندونش که دندون شماره 1 سمت چپ فک پایین بود روی لثه هاش خودشو نشون داد. ابری که بارون داره معین جون دندون داره دندون ناز و تازه معین بهش می نازه میگه مامان قشنگن دندونای تمیزم مامان میگه قشنگن پسرک عزیزم     3 روز بعد 8 مرداد هم دوست جون سمت راستش ظاهر شد. ب...
4 مهر 1393

گذران روزهای 6 ماهگی

محمدمعین ما این روزها بیشتر و سریعتر از قبل در مسیر رشد قرار گرفت و ما برای هر لحظه ش خدا رو هزاران بار شاکریم. لحظه هایی گذشت که براشون هزار بار هم خدا رو شاکر بودن بازم کمه. محمد معینم! 23 تیر ماه بود که برای اولین بار از صوت "بَ بَ "، استفاده کردی و بابا رو صدا زدی. منم انقدر ذوق کردم که برات کف زدم. الهی مامان فدات بشه! 28 تیرماه بود که تونستی مثل یه پهلوون، چرخهای روروئک رو بعد از یک هفته حرکت بدی. (توی این عکس هم واسه اولین بار تو روروئک قرار گرفتی و کلی ذوق کردی ولی بلد نبودی راه بری.) این روزا در کنار شیر خشک، از غذای کمکی هم استفاده کردی. از جمله سوپ ساده متشکل از یرنج و گوشت ماهیچه: سرلا...
4 مهر 1393

ماممممممممممممممممممم

پسر مامان خیلی خوشحالم که اولین شبه کلمه رو تونستی ادا کنی الهی فدات بشم گلم. تا به حال وقتی کلمه های "بابا" و "ماما" رو میگفتیم، تمرین تکرار میکردی.از دو ماهگی با شنیدن کلمه "بابا"، میگفتی:آآآآآآآ و با شنیدن کلمه "ماما"، لباتو جمع میکردی تا بتونی بگی "مممم". تا اینکه: نوزدهم فروردین ماه بود. قرار بود شب کلی مهمون برامون بیاد و من یه عالمه کار داشتم. تو هم همش بهونه میگرفتی که بغلت کنم. گذاشتمت روی تخت و با صدای بلند باهات حرف میزدم و شعر میخوندم تا آروم بشی. اما تو اصرار داشتی که بغلت کنم. یه لحظه برگشتم و نگاهت کردم. دیدم غریبونه بغض کردی و میگی:مامـــــــــــــــــــــــــــــ...
23 فروردين 1393

روز آشتی با طبیعت

من گره خواهم زد چشمان را با خورشید دلها را با عشق سایه ها را با آب شاخه ها را با باد سبزه عمرتان گره خورده با شادی ها باد. محمد معینم! یکی از رسوم زیبای ما ایرانی ها، آشتی با طبیعته که هر ساله روز سیزدهم فروردین ماه این روز رو در دل طبیعت جشن میگیریم. بماند که بعضی ها این روز رو تبدیل به قهر طبیعت کردن و وقتی میرن تو دامن طبیعت جز از بین بردن زیبایی های خدادادی زمین و زشت کردن چهره بهار کار مثبتی نمیکنن. هر ساله با اهل خونواده و فامیل میزدیم بیرون از خونه و دور هم خوش بودیم. امسال به خاطر کوچولویی تو و کمی سرد بودن هوا و البته به خاطر اینکه بابا کمی مریض احوال بود، به جای دشت و پارک و ...، من وتو و بابا و باباجون و مامان ...
13 فروردين 1393

آغاز سال 1393 هجری خورشیدی و اولین نوروز محمدمعین جون

پنجشنبه ٢٩ اسفند ٩٢، من و تو وبابایی از صبح مشغول آخرین رفت و روب های پایان سال بودیم. من کار میکردم بابایی مواظب تو بود. تو بازی می کردی. بابایی کار می کرد من مواظب تو بودم تو لالا میکردی. وقتی هم من و بابایی هر دو مشغول کار بودیم تو فقط داد میزدی که یکی باهام حرف بزنه.وقتی هم میبردیمت پیش خودمون تا همزمان با کار کردن، باهات حرف بزنیم و ما رو ببینی، بازم داد میزدی که بیایین چشم تو چشم باهام حرف بزنین و باهام بازی کنین. خلاصه دو ساعت مونده به سال تحویل خوابیدی و ما هم فرصت رو غنیمت دونستیم و کارها رو به اتمام رسوندیم. وقتی بیدار شدی، ٤٠ دقیقه به عید مونده بود. لباس عیدت رو پوشیدی و شیر خوردی و با من و بابایی سر سفره هفت سین نشستی تا باه...
5 فروردين 1393

اولین عیدی

قراره به زودی بهار از راه برسه. همه منتظرش هستن. یکی با خرید عید یکی با خونه تکونی یکی بابرنامه ریزی سفر ... پسری من هم منتظر اولین عید نوروز زندگیشه. مامان جون زهرا به مناسبت این عید بزرگ اولین عیدی پسر طلا رو براش خریده تا امسال عید رو به اتاقش ببره. این سه تا ماهی کوچولوی قشنگ نوید اولین بهار زندگی رو به لطف مامان جون، مهمون اتاق پسر طلا کردن. مامان جون مهربون گلم دست شما درد نکنه. ...
18 اسفند 1392