محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ماه کوچولوی آسمون زندگی مامانی و بابایی

روز آشتی با طبیعت

1393/1/13 21:19
نویسنده : مامان مریم
520 بازدید
اشتراک گذاری

من گره خواهم زد

چشمان را با خورشید

دلها را با عشق

سایه ها را با آب

شاخه ها را با باد

سبزه عمرتان گره خورده با شادی ها باد.

محمد معینم!

یکی از رسوم زیبای ما ایرانی ها، آشتی با طبیعته که هر ساله روز سیزدهم فروردین ماه این روز رو در دل طبیعت جشن میگیریم. بماند که بعضی ها این روز رو تبدیل به قهر طبیعت کردن و وقتی میرن تو دامن طبیعت جز از بین بردن زیبایی های خدادادی زمین و زشت کردن چهره بهار کار مثبتی نمیکنن.

هر ساله با اهل خونواده و فامیل میزدیم بیرون از خونه و دور هم خوش بودیم. امسال به خاطر کوچولویی تو و کمی سرد بودن هوا و البته به خاطر اینکه بابا کمی مریض احوال بود، به جای دشت و پارک و ...، من وتو و بابا و باباجون و مامان جون و عزیزجون، تو حیاط خونه بابا جون اینا دور هم بودیم و خوش گذروندیم. البته بابا به خاطر کسالتش کمتر پیشمون بود. جای دایی و زندایی هم که ورامین بودن پیشمون خیلی خالی بود. روز خوبی بود بخصوص آش رشته و سبزی پلو ماهی خوشمزه ای که مامان جون زحمتشو کشیده بود فوق العاده بود.

امروز برای اولین بار سوار کالسکه شدی و برای اولین بار توی حیاط خونه بابا جون و مامان جون گردش کردی. برای اولین بار با گل های زیبای توی حیاط عکس گرفتی و برای هر کدومش کلی ذوق کردی.

 برگهای درخت زیتون رو که میدیدی باهاشون حرف میزدی و برای شکوفه های درخت آلوچه میخندیدی. بابا جون که منقل رو برای ماهی کبابی آماده میکرد، آتیش رو دیدی و براش دست و پا زدی.بعد از ناهار کمی استراحت کردیم. بعد از ظهر میخواستیم بریم پارک که هوا خیلی سرد شد و ترسیدم سرما اذیتت کنه. الانم خوابت برده. و همه ما منتطریم تا اعلا حضرت از خواب بیدار بشن و با هم با ماشین بریم بیرون و به قول قدیمیا سیزده رو به در کنیم.

امروز اولین سیزده به در زندگی قشنگت بود. امسال به ما خیلی خوش گذشت چون تو در کنار ما بودی و خنده های زیبای تو، روزمون رو قشنگتر کرد. درسته که امسال نتونستیم سبزه آرزو ها رو گره بزنیم اما سرسبزی وجود تو درکنار ما، جای هیچ آرزویی رو خالی نذاشت. چون تو همه آرزو و بود و نبود مایی.

دوستت داریم کوچولوی ناز.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

خاله حکیمه(مامان غزل جون)
14 فروردین 93 9:46
ای کاش که هر لحظه بهاری باشی هر روز پر از امیدواری باشی هر سیصد و شست و پنج روز امسال سر گرم شمردن هزاری باشی
خاله حکیمه(مامان غزل جون)
14 فروردین 93 9:47
باز هم سیزده سال نو از راه رسید باز هم شادی و سر زندگی از راه رسید آنــجا که شــمایید اگر ابــری نیــست تندی بپرید بیرون که اصلا جا نیست
خاله حکیمه(مامان غزل جون)
14 فروردین 93 9:48
مریم جون، محمّدمعین جون سیــــــزدتـــــــون بدر، دشمناتــــــــون دربدر، رفقــــاتون گل به سر، خوشیهاتون صــد برابر
خاله حکیمه(مامان غزل جون)
14 فروردین 93 9:49
بشقاب آش رشته تون دهنمو آب انداخت به به به
مامان نی نی کوچولو
14 فروردین 93 12:08
به به چه پسگل نازیقربونت برم خاله جون روز 13 رو بدر کردیچقدر ناز شدی تو عزیزموای ببین به آش چه جوری نگاه میکنه خاله قربونت برهطاها جون من هم تازه گی ها خیلی دل مارو میبره.شما شیطون ها هر روز دل ما ها رو میبرین.الهی فداتون بشم انشاالله که همیشه صحیح و سلامت در کنار ما باشین.دوستت دارم عزیزم
مامان عرفان
14 فروردین 93 16:54
ماشالله به پسری ناز. عزیزم سیزده بدر کردی؟ نازی پسر من عرفان هنوز نیومده و حدودا یکماه دیگه میاد. دعا کن اونم مثل تو خوشگل باشه
فاطیما(مامان ایلیا)
20 فروردین 93 14:35
سیزده به در خوشیهات صد برابر
فاطیما(مامان ایلیا)
20 فروردین 93 14:35
ما هم سال اول تو حیاط سیزده رو به در کردیم خیلی هم عالی بود
فاطیما(مامان ایلیا)
20 فروردین 93 14:36
این وروجکی که من میبینم قول میدم سال دیگه کل سیزده به در رو داری دنبالش میدومی