محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ماه کوچولوی آسمون زندگی مامانی و بابایی

آغاز سال 1393 هجری خورشیدی و اولین نوروز محمدمعین جون

1393/1/5 23:18
نویسنده : مامان مریم
225 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه ٢٩ اسفند ٩٢، من و تو وبابایی از صبح مشغول آخرین رفت و روب های پایان سال بودیم. من کار میکردم بابایی مواظب تو بود. تو بازی می کردی. بابایی کار می کرد من مواظب تو بودم تو لالا میکردی. وقتی هم من و بابایی هر دو مشغول کار بودیم تو فقط داد میزدی که یکی باهام حرف بزنه.وقتی هم میبردیمت پیش خودمون تا همزمان با کار کردن، باهات حرف بزنیم و ما رو ببینی، بازم داد میزدی که بیایین چشم تو چشم باهام حرف بزنین و باهام بازی کنین. خلاصه دو ساعت مونده به سال تحویل خوابیدی و ما هم فرصت رو غنیمت دونستیم و کارها رو به اتمام رسوندیم. وقتی بیدار شدی، ٤٠ دقیقه به عید مونده بود. لباس عیدت رو پوشیدی و شیر خوردی و با من و بابایی سر سفره هفت سین نشستی تا باهم سال رو تحویل کنیم.

ما خیلی خوشحال بودیم و برای داشتنت خدا رو شکر کردیم. آخه این اولین سال تحویل سه نفره ما بود واولین سال تحویلی بود که تو خونه خودمون بودیم. آخه سال گذشته که اولین سال تحویل زندگی مشترک ما بود،همراه با مامان جون و بابا جون خونه خاله منصوره اینا بودیم. دیدن چهره قشنگ تو، اومدن بهار رو برامون زیباتر کرده. خیلی دوستت داریم.

داشتیم دعای تحویل سال رو میخوندیم. برای سلامتی و ظهور آقای خوبی ها دعا کردیم. برای سلامتی عزیزانمون، برای عاقبت به خیری تو، و خیلی دعاهای خوب دیگه!

توی بغلم نشسته بودی.به صورت نازت نگاه کردم. داشتی به تلویزیون نگاه میکردی. به محض اعلام تحویل سال یعنی ساعت ٢٠و ٢٧ دقیقه و ٧ ثانیه، چشمای نازت رو بستی و اولین خواب آروم سال ٩٣ به چشمای قشنگت مهمون شد.

 تقریبا 20 دقیقه بعد بیدار شدی و اولین عیدی زندگیتو از بابا امیر گرفتی که نشد ازش عکس یادگاری بگیریم. بعد هم کنار سفره 7 سین خونمون نشستی و مشغول عید مبارکی شدی.

بعدشم رفتی توی اتاقت تا کنار سفره هفت سین خودت عکس بگیری.

فردا هم رفتیم خونه باباجون و مامان جون تا عید رو بهشون تبریک بگیم.

و خونه بابایی و مامانی تا بازم تبریک عید رو بگیم و عیدی بگیریم

اینم یکی، فقط یکی از عیدی گرفتن های گل پسر!(این یکی از باباجون)

روز دوم عید هم رفتیم ورامین خونه زندایی جون.

اونجا دوستای خوبی پیدا کردی که همشون آرزو دارن داداش داشته باشن. تو داداش همشون شدی و اونا هم خیلی خیلی زیاد هواتو داشتن.

( سودا خانم، مبینا جون، سوگند عزیز، الینا جون دوست داشتنی و محمد معین خان جیگر)

ناگفته نمونه که زندایی جون محبت کرده و یه عیدی خیلی قشنگ به محمدمعین جون داده که بعدا عکسشو میزارم.

اون روز خیلی بازی کردی و حسابی خسته شدی. از وقتی هم به سمت سمنان حرکت کردیم تا خود سمنان خوابیدی.

یه عالمه خاطره خوب دیگه هم داری که سر فرصت برات مینویسم.

دوستت دارم نازنینم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان عرفان
6 فروردین 93 16:53
سلام نازی پسر. عیدت مبارک خاله جون. به عرفان مامان هم سر بزن. خوشحال میشم.
فاطیما(مامان ایلیا)
9 فروردین 93 10:27
عیدت مبااارک عزیزم صد سال به از این سال ها چه لباسای خوشکلی فدای تو که اینقدر ناز خوابیدی کنار هفت سین
فاطیما(مامان ایلیا)
9 فروردین 93 10:28
اون ماشین دقیقا چه سایزیٍ که تو سوارش میشی؟! قربونت برم الهی
فاطیما(مامان ایلیا)
9 فروردین 93 10:30
اولین عید کنار محمد معین جوووووون مبارک هر سه تون باشه
خاله حکیمه(مامان غزل جون)
12 فروردین 93 14:28
اوّلین سال نــــــــو به خاطـــــر سه تایی بودنتان به خاطــــــــر حضور محمدمعین به خاطــــــــر باهم بودن به خاطــــــــر کوچولوی نازتان مبارک باشد
خاله حکیمه(مامان غزل جون)
12 فروردین 93 14:29
الهی من بگـــــــــــردم چه ناز خوابیده اون آینه که اون گوشه است چه قشنگه !!!!