336 ماه بندگی
فرزندم!
امروز باران بارید و خوابی آرام میهمان چشمان تو شد.
و من می اندیشیدم به بارانی از سر شوق برای بودن
و به روز "بودن"
و به روز "بود" شدن
و به روز تولد!
و در چهره پاک و معصوم تو، عظمت خلقت را به قلم زیبای الهی به نظاره نشستم.
و به یاد آوردم عشق را!
"عشق"، واژه ای که همه معناست و اما تعریفی از آن نیست.
همه هستی ست و در هر کجا نیست.
کودکم!
خداوند روزی زمین را آفرید و آن را مهد عشق و خوبی قرار داد
و روز دیگر انسان ها را متولد کرد تا امپراطوری عشق را برپادارند
اما...
اما انسان ها متولد شدند و عشق را، زیبایی را، مهربانی را و همه خوبیهای دنیا را قربانی نفس سرکش خویش نمودند.
و فراموش کردند که خداوندگار عالمیان، انسان ها را جز به عشق نیافرید.
پس باید دانست که سالروز تولد هر انسان، سالروز دوباره عاشق شدن است.
سالروز دوباره آدم شدن و به انسانیت رسیدن است.
پس سالروز تولد انسان ها را جشنی نباید...
آنچه باید، سالروز نفس کشیدن و بندگی کردن را جشن گرفتن است.
و من امروز یک بار دیگر در پیشگاه عظمت لایزال الهی، و در برابر عشق بی منتهای خداوندگارم، سر به خاک "بودن" میسایم.
خداوندگارم!
اسارت در دنیای فانی، عظیم ترین جبر است اما...
این حکمت توست و آزمون ما!
اکنون ٣٣٦ ماه است که نفس میکشم
وخیلی بیشتر از لحظه لحظه ی بودنم، وامدار خوبیهای توام.
یاری ام ده تا در این "بودن" آنگونه بمانم که تو میخواهی!