محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ماه کوچولوی آسمون زندگی مامانی و بابایی

تاسوعا و عاشورای حسینی

1392/8/24 12:45
نویسنده : مامان مریم
237 بازدید
اشتراک گذاری

محرم ماه عزا و ماتم رسید و یه بار دیگه کوچه و خیابونا سیاه پوش شد. محرم امسال به خاطر وضعیت سختی که داشتم و البته به خاطر جراحی کوچولویی که دایی علی چند روز پیش انجام داد، نتونستیم زیاد از خونه بیرون بریم. باباامیر امسال واسه سلامتی خونواده کوچولوی سه نفرمون نذر کرد که شب تاسوعا یه دیگ حلیم بار بزاریم. از هفته قبل هم در تدارک خرید و آماده کردن وسایل مربوط به حلیم بودیم. چهارشنبه ٢٢ آبان مامانی نرگس همه رو واسه شام دعوت کرده بود خونشون. آخه قرار بود حلیم رو تو خونه اونا بزاریم. اون شب پرنیا کوچولوی ناز و مامان و باباش هم از تهران اومدن و همه یعنی دایی های بابا با خونوادشون و عزیز و بابایی و خونواده عمو قاسم و مامان جون و باباجون و دایی علی دور هم بودیم و بعد از شام، آقایون یواش یواش بساط پخت حلیم رو آماده کردن. آسمون بد جوری دلش گرفته بود و بنای باریدن داشت. به خاطر همین مجبور شدن از حیاط خونه بابایی احمد به حیاط خونه عزیز جون اینا که خونه بغلی بود نقل مکان کنن و توی آشپزخونه کنار حیاط، اجاق رو روشن کردن. اما کمی بعد متوجه شدیم که به برکت اسم مبارک امام حسین (ع)، باید از یه دیگ دیگه هم استفاده کنیم و به جای یه دیگ، دو تا دیگ حلیم بار بزاریم. دایی صادق (دایی بابا) به کمک دوستانش خیلی زود برامون دیگ و اجاق تهیه کرد و بعد همراه با دایی مرتضی و دایی مصطفی ( دایی های بابا) واسه تحویل گرفتنش رفتن. تو این فاصله بقیه آقایون با کمترین امکانات، نصف حیاط خونه عزیز و بابایی رو سقف زدن تا دیگ دوم رو توی حیاط بار بزارن. به لطف خدا و برکت امام حسین (ع) و کمک همگی، بالاخره همه چیز آماده شد و حلیم تا صبح روی اجاق بود. شب قشنگی بود. به خصوص خوندن زیارت عاشورا زیر بارون کنار دیگ نذری و با اون همه التماس دعا گفتن به همدیگه و حاجت خواستن. بعضی از فامیل ها هم واسه هم زدن و حاجت خواستن اون شب اومدن اونجا و کلی دعای خیر برامون داشتن.

اون شب همه حسابی خسته شده بودن ولی به عشق امام حسین (ع) تا صبح بیدار بودن. صبح که حلیم آماده شد، دست به دست هم دادیم و شروع کردیم به کشیدن و تزئین ظرف های حلیم. تو این فاصله مامانی نرگس هم که از بعد از اذان صبح یه قابلمه خیلی بزرگ آش رشته بار گذاشته بود، به کمک خانمها، آش رو کشید توی ظرف ها و اونا رو آماده کرد. کمی بعد هم ظرف ها توزیع شد و به لطف خدا تونستیم نذرمون رو ادا کنیم.

الهی خدا حاجت همه حاجتمند ها رو بده. سلامتی و ظهور آقا امام زمان(عج)، شفای مریض ها، ادای دین مقروض ها، خونه دار شدن بی خونه ها، بچه دار شدن بی بچه ها، آزادی اسیر ها، و...

راستی نی نی کوچولوی دایی صادق که یه پسر نازو خوشگله و هنوز اسمش رو نمی دونم هم همون شب یعنی پنجشنبه شب به دنیا اومد و فاطمه زهرا کوچولو، داداش دار شد.

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله فاطیما(مامان ایلیا)
4 آذر 92 0:04
قبول باشه انشاالله