یک روز خوب در کنار یک دوست خوب
وقتی واسه مراسم عقد دایی جون رفته بودیم تهران، همش مزاحم پرنیا جونی و مامان و باباش بودیم. خیلی اذیتشون کردیم. پرنیا جونی و مامان و باباش مارو ببخشین.
پرنیا دخمل خاله منه که من بهش میگم ممل. آخه خیلی ناز و مهربونه و تو رو بینهایت دوست داره. اونقدر که از اول صبح که از خواب بیدار میشد تا آخر شب که میخوابید هر وقت چشمای نازش به تو می افتاد میدوید به سمتت تا تو رو بوس و ناز کنه. وقتی هم کسی تو رو بغل میگرفت، داد میزد و گریه میکرد تا تو رو ازش دور نکنن. و نکته جالب توجه این که پرنیا جون به نام بوس کردن، دیگران رو گاهی با دندونای کوچولوش گاز میگیره از جمله منو. اما هیچوقت هیچوقت تو رو گاز نگرفت و همیشه با مهربونی بوست کرد. یکی از روزایی که تهران بودیم رفتیم خونه خاله مهناز اینا. اونجا تو و پرنیا حسابی سینی سواری کردین و خوش گذروندین.
بعد هم که برگشتیم خونه خاله منصوره جون، عمو مجتبی و باباجون محمود شما رو توی حیاط یه عالمــــــــــه کالسکه سواری دادن که منم ازتون عکس گرفتم.
پرنیا: تو با اجازه کی سوار کالسکه من شدی؟؟؟؟
محمد معین: از هوای تازه لذت ببر و به این چیزا فکر نکن. مال من و تو نداره!
پرنیا: اااااا ، الان حسابتو میرسم!
محمد معین: بیخیال، شوخی نکن بابا!
پرنیا: حالا که این طور شد تو هم بی اجازه یه بووووووس بده!
محمدمعین: نـــــــــــــه، مامان!!!!!
پرنیا: من نبودم!
محمد معین: حسابتو میرسم! ( امان از دخترای این دوره و زمونه!!!!)