محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ماه کوچولوی آسمون زندگی مامانی و بابایی

شب یلدا

1392/10/1 20:02
نویسنده : مامان مریم
265 بازدید
اشتراک گذاری

میوه آرایی شب یلدا , تزیین میوه های شب یلدا

ناز پسرم! یلدا مبارک. این اولین شب یلدایی بود که تو درکنار ما بودی. هرچند هنوز به دنیا نیومدی ولی همه ما حضورت رو در کنار خودمون حس کرده و باور داشتیم بخصوص من که ورجه وورجه کردن و شیطونی هاتو حس می کردم.دیشب هم مثل شب یلدای هر سال خونه عزیز جون  فرنگیس و بابایی نصر اله جمع بودیم. جمعمون هم جمع بود. البته جای عمو محمدباقر هم حسابی خالی بود. عزیز و بابایی، عمو ابوالقاسم و زن عمو فاطمه و محمدحسین و محدثه، بابایی احمد و مامانی نرگس و عمه فاطمه، باباجون محمود و مامان جون زهرا و دایی علی، من و تو و بابا امیر. یعنی همون جمع ثابت هر ساله به اضافه تو.خیلی بهمون خوش گذشت و یه عالمه خوراکی های خوشمزه هم خوردیم و گفتیم و خوش بودیم. آخر شب هم آسناد کوچولو با مامان و باباش اومدن و یک ساعتی در کنارمون بودن. یاد سال گذشته افتاده بودم.آخه پارسال اولین شب یلدایی بود که ما سمنان نبودیم و به اتفاق خونواده خاله منیژه و خاله منصوره، توی خونه خاله مهناز یلدا رو جشن گرفتیم و کلی خاطره خوب ازش ساختیم.اون موقع پرنیا جونی هنوز به دنیا نیومده بود و توی شیمک مامانش بود مثل الان تو.

دیشب تفالی هم به حافظ زدیم و این شد فال امسالمون:

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

کار چراغ خلوتیان باز درگرفت

آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت

وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت

وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت

زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب

گوئی که پسته تو سخن در شکر گرفت

بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود

عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت

هر سرو قد که بر مه و خور حسن میفروخت

چون تو درآمدی، پی کاری دگر گرفت

زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست

کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت

حافظ، تو این سخن ز که آموختی که بخت

تعویذ کرد شعر تو را و بزر گرفت

 

راستی پسر طلا دیروز بعد از ظهر نوبت دکتر داشتم و بالاخره تاریخ به دنیا اومدنت مشخص شد. به امید خدا قراره چهارشنبه صبح روی ماهتو بالاخره ببینم. به قول خاله جونی ها انقدر ناز داری که باید زیر لفظی و رونما بگیری و بعد رخ بنمایی جونم. و بقول خاله فاطیما :" تنها سه روز دیگر باقیست....به ورود پاره وجودم به آغوشم" الهی فدات بشم مامانی. دیشب وقتی تاریخ تولدت رو به بعضی از کسانی که منتظرت هستن اس ام اس کردم ، کلی پیام خوشامد برات رسید. منم که شدم منشی حضرت والا و ماموریتم اینه که به پیامک هایی که برات می رسه جواب بدم. قربونت برم که هنوز نیومده اینقدر سرت شلوغه نانازم!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله فاطیما(مامان ایلیا)
3 دی 92 9:55
سلام فرشته ی ناز عزیزکم کمتر از بیست و چهار ساعت تا بدنیا اومدنت باقی مونده خوب میفهمم حال و هوای این لحظه های مادرت رو استرس و شادی توام وای که چه حال خوش و عجیبیه اصلا نگران نباش که قرار از فرشته ها جدا بشی اینجا یه فرشته هست که از اون فرشته ها مهربون تره و بیشتر دوستت داره
خاله فاطیما(مامان ایلیا)
3 دی 92 9:57
اولین یلدات مبارک نازدونه ایشاالله سال دیگه مامان جون میاد از خرابکاریهات مینویسه واو چه میوه ارایی قشنگی انجام دادی مامانش مامان مریم خیلی خوش سلیقه و با هنره هه هه سال دیگه فرصت این سوسول بازیا رو نداره طفلی باید همش دنبالت بدیو بدیو کنه
مامان مریم
پاسخ
اغتراف: به دلیل اینکه تا دیر وقت درگیر مطب دکتر بودم و موقع شام رسیدم،امسال هم میوه آرایی و سفره آرایی و سوسول بازی و... تعطیلید و آنچه می بینید حاصل یک سرچ اینترنتی است.
ایلیا
3 دی 92 9:59
شلام دوشت ناز و خوشچلم میدونی؟ بین دوشتای مامانم هیشکی پسملی نداش تا شیطونی های پسرونه باهم بکنیم خیلی خوشحالم که تو قراره فردا بدنیا بیای میدونم دوشتای خوبی میشیم و دوتایی پوست مامانامون رو میکنیم
مامان مریم
پاسخ
منم خیلی خوشحالم که به جمع آتیش پاره ها اضافه میشم.
ایلیا
3 دی 92 10:00
محمد معین جون سوالی در مورد جدیدترین روش های خرابکاری داشتی در خدمت داداش رودربایسی نکنیا
مامان مریم
پاسخ
قربون داداش. شاگردی شما باعث افتخاره.خدمت از ماست.
خاله فاطیما(مامان ایلیا)
3 دی 92 13:53
محمدمعین جونم این اس ام اس رو مینویسم یادگاری بمونه مامانت خبر روزی که قراره بدنیا بیای رو اینجوری داد بهمون سلام گفته بودی خبر بدم، خبر میدم: مژده مژده!انشاالله عالیجناب محمدمعین، کوچکترین عضو خاندان ...، چهارشنبه صبح به دنیا نزول اجلال میفرمایند. بر همگان مژده باد