روزمرگی های تو
گل پسرم یک ماه از زندگی قشنگت گذشت و تو هر روز شیرین تر شدی و با هر لحظه ش مامان و بابا بیشتر از قبل عاشقت شدن. تو روند رشدت توی این یک ماه چیزای زیادی هم یاد گرفتی قربونت برم. تازه چهار روزت بود که غلت میزدی. واسم خیلی عجیب بود آخه شنیده بودم تا یکی دوماه تقریبا بی حرکت میخوابی. حتی پرستار بیمارستان هم از این کارت متعجب بود. علاقه عجیبی هم به پشت دستگاه انکیباتور که توش بستری بودی داشتی و مدام به سمتش می چرخیدی و با پیچ های اون بازی میکردی.فکر کنم قصد داشتی فنی کار بشی.
(اووووه، واقعا؟؟؟؟)
گاهی هم اونقدر دست و پا می زدی و تقلا می کردی که انگار داری ورزش باستانی انجام میدی. حتی چند بار از فعالیت زیاد و دست و پا زدنت پوشک ت رو باز کردی و این شد مایه درد سر.
صبح قشنگ چهارمین روز زندگیت اولین لبخند نازت دیده شد. تو بیمارستان بودی و تازه بهت شیر داده بودم. بعداز اینکه دوباره توی انکیباتور قرارت دادم یه لبخند ناز مهمونم کردی و دلمو بردی. الهی قربونت برم. همیشه بخندی مامانی. البته از اون به بعد هر بار شیر میخوری بعدش لبخند می زنی و این قشنگترین سپاسگذاری تو از خوردن شیره وجود منه. نوش جونت عزیزم. گوارای وجود.
وقتی باهات حرف میزنم لبای کوچولوتو از هم باز می کنی باهام حرف می زنی. میخندی. دست و پا میزنی. انگار میخوای بپری تو بغلم. وقتی هم دستمو بهت نزدیک می کنم دستامو میگیری و سعی می کنی خودتو بلند کنی .انقدر این کارو ادامه می دی تا بغلت کنم.
وقتی بهت می گم دستتو بیار تا مامان ببوسش، دستتو میاری جلو. واقعا توی این سن متوجه بوسیدن من میشی یا اینا فقط یه اتفاق بر حسب تصادفه ؟؟؟؟
وقتی عصبانی میشی به هم میریزی و غر می زنی، خیلی خوردنی میشی. ولی دلم نمیاد بزارم زیاد گریه کنی طوری که دکترت می گفت تو چرا گریه کردن بلد نیستی؟؟؟
(آقای خشم آگین)
وقتی رو شونم میگیرمت تا لالا کنی، با پاهات محکم روی شکم یا دستم فشار میاری تا بالاتر بری. تازه وقتی هم که تو بغلم باشی شروع می کنی به دست و پا زدن و به قول مامان جون رقصیدن.
روی صداها و تصاویر حساسیتت بیشتر شده. با حرکت تصاویر روتو برمیگردونی به سمتشون. و با تغییر صداها تغییر حالت میدی. راستی ترانه "دنیا رو با تو دوست دارم" از شهاب رمضان رو که برای "مادر" خونده خیلی دوست داری و باشنیدنش آروم میشی. همچنین با زیارت آل یاسین و دعای عهد.
تازه هجده روزت بود که چنگ انداختی به صورتت و با ناخن های بلندت خودتو زخمی کردی. اصلا متوجه نشده بودم که چطور و کی دستکشت رو از دستت درآوردی. وقتی اومدم بهت شیر بدم، دیدم صورتت زخمی و خونی شده، کلی گریه کردم و خودمو ملامت کردم که چرا ازت غافل شدم.
اینم تصویر اولین واکنش تو نسبت به حرکت گهواره ته.
این روزا خوابت سبک تر از قبل شده و غلت زدنت بیشتر شده. این موضوع شبها منو نگران می کنه و باعث میشه حتی وقتی تو خوابی ساعتها بالای سرت بشینم و نگاهت کنم.
دوستت دارم ماه کوچولو.منتظرم فرصتی پیدا کنم تا بیشتر ازت بنویسم. آخه داری یواش یواش از خواب ناز بیدار میشی.