محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ماه کوچولوی آسمون زندگی مامانی و بابایی

سومین ماهگشت

1393/1/16 22:29
نویسنده : مامان مریم
297 بازدید
اشتراک گذاری

٣ ماه از روزهای با هم بودنمون گذشت. روزهایی که برای هر لحظه ش هزار بار شاکر خدا بودن، بازم کمه. پسر قشنگم از روزی که پا به زندگی مامان و بابا گذاشتی هر روز و هر روز زندگیمون شیرین تر از قبل شد. برای بودنت خدا رو شاکریم. برای تک تک نفس های تو که ریتم زندگی ماست، برای یک یک ضربان قلبت که زیباترین ملودی هستی ست، خدا رو شاکریم.

وقتی یک و نیم ماه از عمر قشنگت گذشت و کم کم هوشیار شدی، تفاوت های دنیای اطرافت رو شناختی. وقتی دو ماهه شدی، قادر به درک خیلی چیزها بودی. از بچه های همسن خودت جلوتر رفتی. اینو تنها من که مادرت هستم نمیگم، این حرف خیلی از اهل فامیل و دوست و آشناست. تازه دو ماهت بود که فهمیدیم خیلی خیلی شکمو هستی. طوری که من و بابا موقعی رو برای غذا خوردن انتخاب میکنیم که تو خواب باشی یا سرگرم تلویزیون یا اسباب بازی هات باشی. آخه اونقدر به غذا و دهان ما چشم میدوزی و ملچ و ملوچ میکنی که ما دیگه دلمون نمیاد جلوی تو غذا بخوریم. نسبت به میوه ها و سایر خوراکی ها هم علاقه وافری داری، و ما تنها میتونیم اجازه بدیم که عطر اونها رو استشمام کنی؛ تو میوه ها رو بو میکنی و با بوی خوراکی ها آشنا میشی، بعد هم آب از لب و لوچه آویزون میشه و شروع میکنی به ملچ و ملوچ کردن. نمیدونم شایدم از طریق بوی میوه ها بتونی مزه اونا رو هم احساس کنی. آخه شنیده بودم وقتی نی نی ها هنوز به دنیا نیومدن ،تو همون دنیای جنینی، طعم ها رو میشناسن.

حالا سه ماهه شدی(البته از 4 روز پیش).میتونی به کمک بالش بشینی. وقتی به روی شکم میخوابی میتونی گردنت رو کمی بالا بیاری. صدای خنده هات بلندتر از قبل شده. با غریبه ها غریبی میکنی و با دیدنشون لب برمیچینی. کمی لوس بازی یادگرفتی.و گریه لوسی میکنی و دل منو میبری. دوست داری برقصی. با شنیدن موسیقی غمگین، بغض میکنی. برای اینکه بغلت کنیم خیلی با دست و پا زدن تقلا میکنی. با دیدن اشیائی که دوستشون داری از جمله کتیبه دعای وان یکاد خونه مامان جون ، شروع به حرف زدن میکنی و صدای جوجوی کبوتر درمیاری. بچه ها رو دوست داری و برای بازی کردن با اونها بخصوص پرنیا جون خیلی ذوق میکنی. خصوصا اینکه پرنیا هم عاشق اینه که ما ازش غافل بشیم تا حمله ور بشه به سمت تو و دست و پاهای کوچولوتو لمس کنه. از پوشک شدن بدت میاد و دوست داری راحت باشی. به محض این که پوشکت باز میشه شروع میکنی به دست و پا زدن و خندیدن.(آخه یعنی چی؟؟؟). عادت کردی تو بغلم بخوابی و با موهات بازی کنم تا خوابت ببره. (راستی امروز برای دومین بار موهاتو کوتاه کردیم و خیلی خیلی شکل پسرها شدی. منظورم اینه که چهره ت مردونه تر شد.) میگن خیلی شبیه آرمین جون (پسر دختر خاله من) شدی.

بگذریم! فقط یه جمله دیگه:

3 ماهگیت مبارک نازنینم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان عرفان
9 فروردین 93 0:04
وای خدا گل پسرمون چقدر نازه. عیدت مبارک خاله جون. کم مونده پسر منم بیاد . خدا کنه مثل تو خوشگل باشه.
فاطیما(مامان ایلیا)
9 فروردین 93 10:26
ای جووونم سومین ماهگردت مبارک کوچوووولوووووی من
مامانی ساره
10 فروردین 93 12:24
سه ماهگیت مبارک عزیزم
خاله حکیمه(مامان غزل جون)
12 فروردین 93 14:23
سه سه سه ستــاره محمدمعین نظیر نداره مبارک ها باشه کوچولو
خاله حکیمه(مامان غزل جون)
12 فروردین 93 14:30
دلم می خواد بدونم امسال که اولین عید محمد معین بوده چقدر عیدی جمع کرده؟؟؟ دارم از فضولی می میرم