آخرین روزهای سال 92
روزای پر تلاطم سال 92 پر از اتفاق بود. از دامادی دایی و عروس شدن عمه گرفته تا اولین سرماخوردگی محمدمعین جون و بد خلقی و بیحالی پسر طلا که باعث نگرانی و بیتابی ما هم شده بود. خوب و بد، زشت و زیبا، به هر حال، برامون خاطره شد و گذشت. چند تا عکس یادگاری از پسر گلی از روزایی که سرگرم خونه تکونی و خرید عید و تکاپوی شروع سال نو بودیم میزارم تا یادمون بمونه که هر وقت خسته میشدیم، محمدمعین و لبخندهای قشنگش خستگی رو ازمون میگرفت. اینایی که روی شیمک منه، فکر نکنید شکلاته هااا! نه، اینا افکار شکلاتی منه که به لطف دایی شیمکوی من، روی شیمکم مجسم شده! وقتی کسی نماز میخونه، محمدمعین جون با دقت و علاقه بهش نگاه میکنه و با ذو...