محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ماه کوچولوی آسمون زندگی مامانی و بابایی

سرباز کوچولوی امام زمان (عج)

پنجشنبه گذشته مامان جون زهرا و بابا جون محمود قرار بود بیان خونه ما. اون شب قصد داشتم به خاطر شهادت حضرت زهرا(س) شیر برنج نذری بپزم. مامان جون و بابا جون بین راه، برای ادای نذر رفته بودن امامزاده سی سر. از اونجا یه سر بند با عنوان "یا مهدی ادرکنی" و یه برگ زیارت عاشورا که عطر فوق العاده ای داشت و نمک نذری برات آوردن. سر بند رو برات بستم. خیلی دوستش داشتی. امیدوارم همیشه سرباز کوچولوی امام زمان (عج) باشی. ...
16 فروردين 1393

محمد داوود کوچولو، دوست خوب من

این پسر کوچولوی ناز اسمش محمد داوود هست. که تقریبا یک ماه و نیم از تو بزرگتره. محمد داوود پسر دایی صادق و پسر دایی باباست که همراه مامان و بابا و آبجی کوچولوش، فاطمه زهرا چند شب پیش اومده بودن خونمون. محمد داوود پسر خیلی بانمک و دوست داشتنیه. امیدوارم دوستی خوبی بینتون باشه. ...
16 فروردين 1393

سومین ماهگشت

٣ ماه از روزهای با هم بودنمون گذشت. روزهایی که برای هر لحظه ش هزار بار شاکر خدا بودن، بازم کمه. پسر قشنگم از روزی که پا به زندگی مامان و بابا گذاشتی هر روز و هر روز زندگیمون شیرین تر از قبل شد. برای بودنت خدا رو شاکریم. برای تک تک نفس های تو که ریتم زندگی ماست، برای یک یک ضربان قلبت که زیباترین ملودی هستی ست، خدا رو شاکریم. وقتی یک و نیم ماه از عمر قشنگت گذشت و کم کم هوشیار شدی، تفاوت های دنیای اطرافت رو شناختی. وقتی دو ماهه شدی، قادر به درک خیلی چیزها بودی. از بچه های همسن خودت جلوتر رفتی. اینو تنها من که مادرت هستم نمیگم، این حرف خیلی از اهل فامیل و دوست و آشناست. تازه دو ماهت بود که فهمیدیم خیلی خیلی شکمو هستی. طوری که من و بابا م...
16 فروردين 1393

فصل گل صنوبره. عیدی ما یادت نره

محمد معینم عید امسال اولین عیدی بود که همراه با مامان و بابا به عیددیدنی خونه اقوام رفتی و یه عالمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه عیدی و هدایای خوب و قشنگ گرفتی. اول بگم که هنوز عید دیدنی ها تموم نشده. بخاطر اینکه ماشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالا هزار ماشالا درخت فامیل پر شاخ و برگه، احتمالا تا اواخر اردیبهشت هم عید دیدنی ها ادامه داره.دوم اینکه هنوز عیدی های نقدی شما شمارش نشده.و سوم اینکه اینا هدایای غیر نقدی هست که بعضی از اقوام بهت هدیه دادن. ازشون ممنونیم. (این سوئیشرت و شلوار لی و کارت زیبا رو زندایی جون محبت کرده و بهت عیدی داده. توضیح اینکه دایی و زندایی به دو گویش سمنانی و ترکی توی این کارت، ...
16 فروردين 1393

از اون هفت سین تا این هفت سین

از آغاز سال 92 که سفره هفت سین خونمون رو چیدم از خدا خواستم: سلامتی سرور سعادت سرسبزی سربلندی سروری سرفرازی. وقتی نوروز به پایان رسید و سفره هفت سینمون جمع شد، تا آغاز امسال که یه هفت سین دیگه پهن شد، خدا لطف کرد و علاوه بر همه اونا، یه پسر گل هم بهمون داد. خدایا بخاطرش هزاران بار سپاس. خدای خوب و مهربونم نوروز امسال در حالی به پایان رسید که ایام شهادت بهترین بانوی زمین و آسمان ها بود.خدایا به حق بانوی آب و آینه، حضرت زهرا(س) در سال جدید هر چه خوبیست برای همه بندگانت بخواه.آمین ...
16 فروردين 1393

روز آشتی با طبیعت

من گره خواهم زد چشمان را با خورشید دلها را با عشق سایه ها را با آب شاخه ها را با باد سبزه عمرتان گره خورده با شادی ها باد. محمد معینم! یکی از رسوم زیبای ما ایرانی ها، آشتی با طبیعته که هر ساله روز سیزدهم فروردین ماه این روز رو در دل طبیعت جشن میگیریم. بماند که بعضی ها این روز رو تبدیل به قهر طبیعت کردن و وقتی میرن تو دامن طبیعت جز از بین بردن زیبایی های خدادادی زمین و زشت کردن چهره بهار کار مثبتی نمیکنن. هر ساله با اهل خونواده و فامیل میزدیم بیرون از خونه و دور هم خوش بودیم. امسال به خاطر کوچولویی تو و کمی سرد بودن هوا و البته به خاطر اینکه بابا کمی مریض احوال بود، به جای دشت و پارک و ...، من وتو و بابا و باباجون و مامان ...
13 فروردين 1393

آغاز سال 1393 هجری خورشیدی و اولین نوروز محمدمعین جون

پنجشنبه ٢٩ اسفند ٩٢، من و تو وبابایی از صبح مشغول آخرین رفت و روب های پایان سال بودیم. من کار میکردم بابایی مواظب تو بود. تو بازی می کردی. بابایی کار می کرد من مواظب تو بودم تو لالا میکردی. وقتی هم من و بابایی هر دو مشغول کار بودیم تو فقط داد میزدی که یکی باهام حرف بزنه.وقتی هم میبردیمت پیش خودمون تا همزمان با کار کردن، باهات حرف بزنیم و ما رو ببینی، بازم داد میزدی که بیایین چشم تو چشم باهام حرف بزنین و باهام بازی کنین. خلاصه دو ساعت مونده به سال تحویل خوابیدی و ما هم فرصت رو غنیمت دونستیم و کارها رو به اتمام رسوندیم. وقتی بیدار شدی، ٤٠ دقیقه به عید مونده بود. لباس عیدت رو پوشیدی و شیر خوردی و با من و بابایی سر سفره هفت سین نشستی تا باه...
5 فروردين 1393