محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ماه کوچولوی آسمون زندگی مامانی و بابایی

یه مهمونی دوستانه و صمیمی

1392/12/18 21:56
نویسنده : مامان مریم
227 بازدید
اشتراک گذاری

یکشنبه یازدهم اسفند ماه قرار بود خاله های مهربون با کوچولوهای نازشون بیان خونمون.البته این مهمونی ٣ بار کنسل شده بود. اما خدا رو شکر بالاخره قسمت شد تا هم مامانی دوستای قدیمی شو ببینه و هم تو با دوستای جدیدت آشنا بشی.

قبل از اومدن مهمونا گذاشته بودمت توی تختت تا وسایل پذیرایی رو آماده کنم. داشتی با آویز تختت بازی میکردی و حرف میزدی.کمی بعد دیگه صدایی به گوشم نرسید اومدم دیدم ناز لالا کردی.

اولش خاله حکیمه و غزل جون و خاله سمیرا و سایدا جون اومدن خونمون. غزل کوچولو خیلی آروم و خجالتی بود و همش میرفت بغل مامانش تا یواش یواش یخش باز بشه اما سایدا جون با اینکه دفعه اول بود که میومد خونمون، خوشرو بود و خیلی راحت با تو و اسباب بازی هات مچ شد. کمی که گذشت خاله فاطیما و ایلیا جون و خاله زهره و خاله ستاره هم اومدن. وااای که چقدر دلم واسه دوستای قدیمیم تنگ شده بود. ایلیای عزیزم هم پسر خیلی خوب و مهربونیه.

(ایلیاجون، غزل جون، سایدا جون)

ایلیا جون هم مثل غزل جون و سایدا خانم گل، خوشرو بود و تو رو خیلی دوست داشت. هر سه تاشون نسبت به تو ابراز علاقه میکردن و دوست داشتن نازت کنن و ببوسنت. نسبت به اسباب بازی ها و وسایل خونه هم لطف داشتن و حس کنجکاوی فوق العاده ای در وجودشون موج می زد. و این مساله هم من و هم ماماناشون رو سر ذوق آورده بود. کاش تو هم زودتر بزرگ بشی و مثل دوستات به هر چیزی دست بزنی تا خلاقیتت شکوفا بشه.

سعی داشتیم یه عکس چهارنفره خوشگل از کوچولوهای ناز مهمونیمون بگیریم. تو پسر خوبی بودی و بعد از شیر خوردن خیلی آروم و مودب منتظر عکاس خانم (خاله حکیمه) بودی، اما امان از بقیه بچه ها که هیچ جوری نمیشد بشیندونیمشون. بالاخره خاله سمیرا شروع کرد به شعر خوندن و بقیه هم دست میزدن تا شاید حواس کوچولو ها از شیطنت پرت بشه. و این شد یک عکس یادگاری:

(محمد معین نفس، غزل ناز، ایلیا خان جیگر، سایدا خانم گل گلاب)

مامانای کوچولوها نمیزاشتن ما پذیرایی کنیم و همش میگفتن: وااای وااای خوارکی ها رو بردارین. بچه هامون عادت میکنن. زیاد میخورن. شیرینی بده. شکلات اخه. چایی جیزززه!!! و بچه ها تشویق شدن به خوردن خوارکی های مفییییید!

...و بخش مهم مهمونی:

خاله های مهربون و دوستای خوبت محبت کردن و دسته جمعی برات هدایای قشنگی اوردن.

(یه شلوار پیشبندی خوشگل که خیلی دوست داشتم یکی داشته باشی)

( یه بلوز و شلوار راحتی خیلی قشنگ)

(یه حوله کوچولو)

(یه تور توپ بازی)

دست همه خاله و دوستای گلت درد نکنه. انشالا که بتونیم جبران محبت هاشونو بکنیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فاطیما(مامان ایلیا)
25 اسفند 92 18:24
خیلی خیلی خوش گذشت عزیزم ممنون