محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ماه کوچولوی آسمون زندگی مامانی و بابایی

تولدت مبارک ماه کوچولو

چهارشنبه چهارم دی ماه بود. صبح خیلی زود من و بابا و مامانی و مامان جون  رفتیم بیمارستان شفا. بعدش واسه شنیدن صدای قلب کوچولوت رفتیم لیبر. بعدش رفتیم بخش زنان و زایمان و من با مشخص شدن اتاق و تختم، گان پوشیده و آماده شدم. کمی بعد با راهنمایی خانم پرستار مهربون، به همراه مامانی و مامان جون راهی اتاق عمل شدم. بعد از کلی التماس دعا و گریه خوشحالی و استرس و... از ریکاوری وارد اتاق عمل شدم و آقای دکتر محمدپور با تمام مهارتی که داشت به بی حس کردن کمرم مشغول شد و در طول عمل مدام مراقبم بود. کمی بعد خانم دکتر رزمی وارد اتاق شد و بعد از یه صحبت کوچولو، مشغول عمل سزارین شد. توی اون مدت فقط داشتم دعا می کردم. واسه سلام...
18 دی 1392

وقتی که به دنیا آمدی

وقتی که به دنیا آمدی ,خدا چشمهایم را شست تا جور دیگر ببینم وقتی که به دنیا آمدی ,چشمهایم روشن شد وقتی که به دنیا آمدی خورشید به من سلام کرد و نور را به خانه ام آورد وقتی که به دنیا آمدی,فهمیدم ,فهمیدم پاک ترین و معصوم ترین انسانها کودکانند وقتی که به دنیا آمدی ,فهمیدم زیبا ترین لبخند, لبخند کودکان است وقتی که به دنیا آمدی ,من عاشق تمام کودکان شدم با هر گریه شان گریه کردم وبا هر خنده شان خندیدم وقتی که به دنیا آمدی ,من خدا را بیشتر از هر زمانی شناختم وقتی که به دنیا آمدی ,بهشت را به من هدیه کردند وقتی که به دنیا آمدی ,من عاشق شدم لایق شدم مادر شدم !!! تو در بهشت بودی و فرشتگان گرداگرد وجود نازنینت. خدا تو را...
18 دی 1392

...

بیشتر از یک ساعته که توی نتم ولی اصلا نمیتونم چیزی از حس و حالم بنویسم. حال غریبی دارم که قابل توصیف نیست. به امید خدا فردا قراره فرشته کوچولو تو بغلم باشه و امشب آخرین شب دو تایی بودن من و عشقم و آخرین شب یکی بودن من و فرزندم خواهد بود. کوچولوی ناز.خوشحالم و خوشحالیم که داریم سه تا میشیم. استرس دارم نه به خاطر عمل سزارین فردا، به خاطر اولین دیدارمون.میگن اولین ها همیشه به یادموندنی ترین و موثر ترین ها خواهند بود. نمیدونم اولین ملاقات رسمی من و تو چطوریه؟ نمیدونم از اولین آغوشم چطور استقبال می کنی ولی مطمئنم که تو هم مثل من و بابایی بیصبرانه منتظر اون لحظه ای. عشق،این بالاترین نعمت خدادادی که در نهاد بشر قرار گرفته در وجود یک زن به ...
3 دی 1392

شب یلدا

ناز پسرم! یلدا مبارک. این اولین شب یلدایی بود که تو درکنار ما بودی. هرچند هنوز به دنیا نیومدی ولی همه ما حضورت رو در کنار خودمون حس کرده و باور داشتیم بخصوص من که ورجه وورجه کردن و شیطونی هاتو حس می کردم.دیشب هم مثل شب یلدای هر سال خونه عزیز جون  فرنگیس و بابایی نصر اله جمع بودیم. جمعمون هم جمع بود. البته جای عمو محمدباقر هم حسابی خالی بود. عزیز و بابایی، عمو ابوالقاسم و زن عمو فاطمه و محمدحسین و محدثه، بابایی احمد و مامانی نرگس و عمه فاطمه، باباجون محمود و مامان جون زهرا و دایی علی، من و تو و بابا امیر. یعنی همون جمع ثابت هر ساله به اضافه تو.خیلی بهمون خوش گذشت و یه عالمه خوراکی های خوشمزه هم خوردیم و گفتیم و خوش بودیم. آخر شب...
1 دی 1392

هفته سی و هشتم

  ناز پسرم بالاخره این هفته هم تموم شد و با تکمیل هفته ٣٨ تقریبا به پایان دوره رسیدیم. آخه قراره تو به روش سزارین به دنیا بیایی که نهایتا زمان تولدت آخر این هفته خواهد بود. تبریک می گم. هفته گذشته که واسه سونوگرافی رفته بودم وزنت ٢٨٥٠ گرم بود احتمالا این هفته به ٢٩٨٠تا  ٣٠٠٠ گرم و قد 49.5 رسیدی و تمام اعضا و سیستم های فیزیکی بدنت در جای درست قرار گرفتن. تو در حال گوارش تمام مایعات و چربی‌های محیط اطرافت هستی. بدن کوچولوت تمامی این ترکیبات عجیب رو به ماده ای تیره رنگ به نام مامیزه ( (Meconium تبدیل می کنه. حالا هنجره و شش‌های تو آماده فریاد زدن هستن، همون صدای قشنگی که موقع تول...
30 آذر 1392

در انتظار تولد تو

پسرک نازم. ماه هاست که منتظر اومدنتم و هر هفته میرم دنبال اینکه بدونم چه تغییراتی در تو رخ داده و چقدری شدی. به امید خدا این هفته، هفته آخره و بعدش می تونم بغلت کنم و با به پایان رسیدن این انتظار، روی ماهتو ببوسم. از شهریور تا پایان سال، توی فامیل، هر ماه منتظر به دنیا اومدن یکی از دوستات بوده و هستیم. شهریور امسال تولد سام کوچولو، باعث شور و حال بین فامیل شد. یه ماه بعد (مهرماه) دلینا کوچولو به دنیا اومد و دل مامان و باباش شاد شد. محمد داوود کوچولو هم توی آبان (روز عاشورا) به دنیا اومد. توی آذر ماه هم زهرا کوچولو به دنیا اومدو داداشش طاها کوچولو رو از تنهایی درآورد. کوچولوی بعدی به امید خدا تویی. و حالا خیلی ها منتظر به...
28 آذر 1392

هفته سی و هفتم

  کوچولوی نازم. این روزا هر لحظه منتظرتم. همش به این فکر می کنم که چه شکلی هستی و اولین ملاقاتمون با هم چطور خواهد بود.می دونم تو هم مثل من خسته ای و منتظر! ولی این روزا خیلی شیرینه. این انتظار. این سختی ها. این درد کشیدن ها. خیلی شیرین و به یاد موندنیه. می دونم به زودی همشون خاطره می شن و دلم تنگ این روزها خواهد بود. این روزا تو مایعی که تو رو احاطه کرده به تمرین تنفس مشغول هستی تا موقع مقرر این عمل رو به کمال برسونی. در کنار این کار، کارهای دیگه ای مثل مکیدن شست دست، چرخوندن سر، بلعیدن، پلک زدن و گرفتن با دست‌ها رو هم تمرین می کنی.  خیلی منتظرتم ماه کوچولو. خدایا همیشه ی همیشه مواظب پسر کوچولو...
22 آذر 1392